گفتم غم تو دارم

ساخت وبلاگ
دیوانه و دلبسته اقبال خودت باشسرگرم خودت، عاشق احوال خودت باشیک لحظه نخور حسرت آن را که نداریراضی به همین چند قلم مال خودت باشدنبال'>دنبال کسی باش که دنبال تو باشداینگونه اگر نیست، به دنبال خودت باشپرواز قشنگ است ولی بی غم و محنتمنت نکش از غیر و پروبال خودت باشصد سال اگر زنده بمانی گذرانیپس شاکر هر لحظه و هرسال خودت باش...اقبال لاهوریبرچسب‌ها: اقبال_لاهوری , دنبال_کسی_باش_که_دنبال_تو_باشد گفتم غم تو دارم...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتم غم تو دارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chakamehha بازدید : 40 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1402 ساعت: 14:27

خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد. نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.درشتی و نرمی به هم در به استچو فاصد که جراح و مرهم نه استدرشتی نه گیرد خردمند پیشنه سستی که ناقص کند قدر خویشنه مر خویشتن را فزونی نهدنه یکباره تن در مذلت دهدشبانی با پدر گفت: ای خردمندمرا تعلیم ده پیرانه یک پندبگفتا: نیکمردی کن نه چندانکه گردد خیره گرگ تیز دندانبرچسب‌ها: درشتی_نرمی , سعدی گفتم غم تو دارم...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتم غم تو دارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chakamehha بازدید : 21 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 12:39

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهارانکز سنگ گریه خیزد روز وداع یارانهر کو شراب فرقت روزی چشیده باشدداند که سخت باشد قطع امیدوارانبا ساربان بگویید احوال آب چشممتا بر شتر نبندد محمل به روز بارانبگذاشتند ما را در دیده آب حسرتگریان چو در قیامت چشم گناهکارانای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمداز بس که دیر ماندی چون شام روزه دارانچندین که برشمردم از ماجرای عشقتاندوه دل نگفتم الا یک از هزارانسعدی به روزگاران مهری نشسته در دلبیرون نمی‌توان کرد الا به روزگارانچندت کنم حکایت شرح این قدر کفایتباقی نمی‌توان گفت الا به غمگسارانسعدیبرچسب‌ها: سعدی , چون_ابر_در_بهاران , الا_به_غمگساران گفتم غم تو دارم...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتم غم تو دارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chakamehha بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:43

چون است حال بستان ای باد نوبهاریکز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراریای گنج نوشدارو با خستگان نگه کنمرهم به دست و ما را مجروح می‌گذارییا خلوتی برآور یا برقعی فرو هلور نه به شکل شیرین شور از جهان برآریهر ساعت از لطیفی رویت عرق برآردچون بر شکوفه آید باران نوبهاریعود است زیر دامن یا گل در آستینتیا مشک در گریبان بنمای تا چه داریگل نسبتی ندارد با روی دلفریبتتو در میان گل‌ها چون گل میان خاریوقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرواین می‌کِشد به زورم وآن می‌کُشد به زاریور قید می‌گشایی وحشی نمی‌گریزددر بند خوبرویان خوشتر که رستگاریزاول وفا نمودی چندان که دل ربودیچون مهر سخت کردم سست آمدی به یاریعمری دگر بباید بعد از فراق ما راکاین عمر صرف کردیم اندر امیدواریترسم نماز صوفی با صحبت خیالتباطل بود که صورت بر قبله می‌نگاریهر درد را که بینی درمان و چاره‌ای هستدرمان درد سعدی با دوست سازگاریسعدیبرچسب‌ها: عمری_دگر_بباید_بعد_از_وفات_ما_را , سعدی , گل_نسبتی_ندارد_با_روی_دلفریبت , مرهم_به_دست_مارا_مجروح_میگذاری گفتم غم تو دارم...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتم غم تو دارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chakamehha بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:43

جنگ از طرف دوست دل آزار نباشدیاری که تحمل نکند یار نباشدگر بانگ برآید که سری در قدمی رفتبسیار مگویید که بسیار نباشدآن بار که گردون نکشد یار سبکروحگر بر دل عشاق نهد بار نباشدتا رنج تحمل نکنی گنج نبینیتا شب نرود صبح پدیدار نباشدآهنگ دراز شب رنجوری مشتاقبا آن نتوان گفت که بیدار نباشداز دیده من پرس که خواب شب مستیچون خاستن و خفتن بیمار نباشدگر دست به شمشیر بری عشق همان استکانجا که ارادت بود انکار نباشداز من مشنو دوستی گل مگر آن گاهکم پای برهنه خبر از خار نباشدمرغان قفس را المی باشد و شوقیکان مرغ نداند که گرفتار نباشددل آینه صورت غیب است ولیکنشرط است که بر آینه زنگار نباشدسعدی حیوان را که سر از خواب گران شددر بند نسیم خوش اسحار نباشدآن را که بصارت نبود یوسف صدیقجایی بفروشد که خریدار نباشدسعدیبرچسب‌ها: رنج_گنج , شب_صبح گفتم غم تو دارم...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتم غم تو دارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chakamehha بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 20:18

آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکناکنون زمان زندگی ست، تاخیر را باور نکنحرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزناز دشمنی پرهیز کن، شمشیر را باور نکـنخود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندانتو شــاهکار خلقتی، تحـقیر را باور نکنبر روی بوم زندگی، هر چیز می خواهی بکشزیبا و زشتش پای توست، تقـدیر را باور نکـنتصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستیاز نو دوباره رســم کن، تصویر را باور نکنخالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفریدپرواز کـن تا آرزو، زنجیر را باور نکنمهدی ایثاری نیا (جوینی)برچسب‌ها: زنجیر_را_باور_نکن گفتم غم تو دارم...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتم غم تو دارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chakamehha بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 17:03

یار گفت: از ما بکن قطع نظر، گفتم: به چشم!گفت: قطعا هم مبین سوی دگر، گفتم: به چشم!گفت: یار از غیر ما پوشان نظر، گفتم: به چشم!وانگهی دزدیده در ما می‌نگر، گفتم: به چشم!گفت: با ما دوستی می‌کن به دل، گفتم: به جان!گفت: راه عشق ما می‌رو به سر، گفتم: به چشم!گفت: با چشمت بگو تا: در میان مردمانسوی ما هردم نیندازد نظر، گفتم: به چشم!گفت: اگر با ما سخن داری، به چشم دل بگوتا نگردد گوش مردم باخبر، گفتم: به چشم!گفت: اگر خواهی غبار فتنه بنشیند ز راهبرفشان آبی به خاک رهگذر، گفتم: به چشم!گفت: اگر خواهد دلت زین لعل میگون خنده‌ایگریه‌ها می‌کن به صد خون جگر، گفتم: به چشم!گفت: جای من کجا لایق بود؟ گفتم: به دلگفت: می‌خواهم جزین جای دگر، گفتم: به چشم!گفت: اگر گردی شبی از روی چون ماهم جداتا سحرگاهان ستاره می‌شمر، گفتم: به چشم!گفت: اگر دارد، هلالی، چشم گریانت غبارکحل بینایی بکش زین خاک در، گفتم: به چشم!هلالی جغتاییبرچسب‌ها: گفتم_به_چشم , هلالی_جغتایی گفتم غم تو دارم...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتم غم تو دارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chakamehha بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 17:03

دست از طلب ندارم تا کامِ من برآیدیا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآیدبگشای تربتم را بعد از وفات و بنگرکز آتش درونم دود از کفن برآیدبنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیرانبگشای لب که فریاد از مرد و زن برآیدجان بر لب است و حسرت در دل که از لبانشنگرفته هیچ کامی جان از بدن برآیداز حسرتِ دهانش آمد به تنگ جانمخود کامِ تنگدستان کی زان دهن برآیدگویند ذکرِ خیرش در خیلِ عشقبازانهر جا که نامِ حافظ در انجمن برآیدحافظبرچسب‌ها: حافظ , دست_از_طلب_ندارم , بگشای_تربتم گفتم غم تو دارم...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتم غم تو دارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chakamehha بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 17:03

ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦﺧﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻭﺣﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ ﻧﻪ ﺭﺑﻮﺩﯾﻢﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ ؟ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ ؟ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟ﺧﺮ ﺩﻭﺭ ﺯ ﻗﯿﻞ ﻭ ﻗﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪﻧﺎﺭﻭ ﺯﺩﻧﺶ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪﺧﺮ ﻣﻌﺪﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﺮﯾﺖ ﺯ ﺧﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖﺗﺰﻭﯾﺮ ﻭ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪﻣﻨﺴﻮﺥ ﺷﺪﺳﺖ ﺩﺭ ﻃﻮﯾﻠﻪﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖفیروز بشیریبرچسب‌ها: قانون_خریت گفتم غم تو دارم...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتم غم تو دارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chakamehha بازدید : 128 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 0:09

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت

بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام

سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش

اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام

حافظ

گفتم غم تو دارم...
ما را در سایت گفتم غم تو دارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chakamehha بازدید : 128 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 2:11